تجددخواهي يا تجددستيزي
محمدعلي غيبي
علل فروپاشي امپراتوري عثماني نيز همچون سقوط امپراتوري روم، همواره در ميان مورخان و صاحبنظران مورد بحث بوده است. در اين ميان برخي مورخان همچون اسماعيل احمدياقي، نويسنده كتاب «دولت عثماني از اقتدار تا انحلال» تجددخواهي و نفوذ عقايد برابريخواهانه از سوي مغربزمين را عامل انحطاط و سقوط عثماني دانستهاند. احمدياقي، در كتاب مزبور اين رويكرد برابريخواهانه را مغاير با اصول تاسيس خلافت عثماني دانسته و فرمان گلخانه و تنظيمات سلطان عبدالمجيد را يكي از عوامل تشديد روند فروپاشي مطرح كرده و اقدام سلطان عبدالحميد دوم را در تعطيل كردن مجلس مشروطه عثماني، در كمتر از شش ماه پس از تاسيس آن ستوده است و آن را در راستاي حفظ و بقاي امپراتوري توجيه كرده است. در اين يادداشت به دنبال ارايه نقدي بر اين نظريات هستيم و از زاويهاي ديگر موضوع را مورد بررسي قرار ميدهيم.
آغاز اصلاحات در عثماني از ارتش آن شروع شد، چراكه ضعف ينيچريها در مقابل ارتشهاي نوين اروپايي احساس ميشد و چنين ضعفي ميتوانست مهمترين عامل سقوط امپراتوري باشد. ارتشهاي اروپايي صاحب نظم و انضباط و شكل نويني ميشدند؛ درحالي كه ينيچريهاي عثماني به تازگي اجازه مييافتند كه ازدواج كنند و به تجارت بپردازند. ينيچريها در مقابل اصلاحات نوين و اروپايي ارتش مقاومت نشان دادند و روشهاي سنتي خود را بر آن ترجيح دادند. اوج چنين مقاومتي هنگامي بود كه حتي علماي دين هم آن را بدعت دانستند و همسويي ايشان با ينيچريها منجر به خلع سليم سوم از سلطنت گرديد.
درك آنچه گفته شد براي مردم ايران نبايد چندان سخت باشد؛ در همين اوضاع و احوال، ما در تاريخ ايران ناصرالدين شاه را داريم كه ذهني آشفته بين مسير تجدد و مسير حفظ سنت داشت. گرچه ناصرالدينشاه معمولا در پايان به مسير سنت متمايل ميشد، چراكه در اين مسير خاطرش آسودهتر بود. چنين مسيري در طول 48 سال سلطنت ناصرالدين شاه هيچ سودي براي ايران به ارمغان نياورد. وي در اين مدت طولاني، اميركبير را از ميان برداشت؛ سپهسالار را كنار زد و همچون ساير شاهان قاجار و پيش از آن، صفويه را به چشم الگويي براي حكمراني ميديد اما ارتجاع او نيز قابل حفظ نبود. حركت رو به جلو در جامعه ايران ناچار از پايين ايجاد شد كه نمود آن جنبش مشروطيت ايران بود كه در دوران جانشينان او، برخلاف عثماني مردم ايران خود آن را به دست آوردند؛ نه اينكه سلطان به اصرار امثال مدحتپاشا و نامقكمال آن را به مردم داده باشد.
انحطاط امپراتوري عثماني همزمان با دوراني بود كه جهان غرب -و چند دهه بعد كل جهان- وارد دوران جديدي ميشدند. در اين دوران اروپاييان كمكم از خواب سنت برخاسته بودند و تمدن نويني در حال پايهريزي بود؛ در نتيجه چنين شرايطي مقاومت در برابر تغييرات و اصرار بر حفظ سنتهاي پيشين نه ممكن بود و نه مفيد. سنتهاي پيشين همزمان با موفقيتهاي نظامي فراوان عثمانيان بود اما علت آن نبود. مقاومت در برابر تجدد به منظور احياي روزگاران گذشته، تنها منجر به ايجاد يك دنياي متفاوت قرون وسطايي در مقابل يك جهان مدرن و پيشرفتهتر با تفكرات اقتصادي، سياسي، حقوقي، نظامي، علمي و... نوين ميگشت. آنچه منجر به فروپاشي عثماني شد، تجددخواهي نبود؛ از قضا مقاومت در برابر تجددخواهي ازسوي شيخالاسلامها و عبدالحميد دوم و... بود كه در مقابل سياست ناگزير رو به جلوي تجدد، حالت يك بام و دو هوا به وجود آورد درحالي كه مقاومت در برابر تغييرات و تلاش براي حفظ زمان و شرايط گذشته براي تكرار افتخارات پيشين محكوم به شكست بود.
منشور گلخانه كه به مسلمانان و ذميان حقوق برابري ميداد رفتاري ديگر بود كه با ورود به عصر جديد از آن هم گريزي نبود. مخالفان اين فرمان و ادامه تنظيمات خيريه، با تكيه به عواقب چنين اصلاحاتي، آن را بخشي ديگر از سياستهاي اروپا در راستاي نابودي عثماني دانستهاند و با قضاوتي آسان حتي آن را عامل تجزيهخواهي رعاياي مسيحي و... مطرح كردهاند -يعني دادن حقوق برابر به پيروان ساير مذاهب يعني عمدتا مسيحيان سبب تجزيهخواهي ارامنه و... شده- اما آنها به اين پرسش هرگز پاسخ نميدهند كه اگر چنين فرماني صادر نميشد نتيجه چه ميشد؛ چراكه غير از آن ديگر اتفاق نيفتاد تا كسي آن را ببيند و عواقب آن مشخص گردد اما بيشك عواقب آن كمتر نبود.
سلطان عبدالحميد دوم، مجلس مشروطه عثماني را پس از حدود شش ماه فعاليت، به مدت سي سال تعطيل كرد و سلطنت مطلقه را بار ديگر برقرار ساخت؛ نويسندگان و روزنامهنگاران را تبعيد كرد و استبدادي مطلق برقرار كرد اما اين رفتار هم نتوانست عثماني را از انحطاط و سقوط نجات بخشد. نتيجه اقدام او نه پايدار بود و نه مفيد. جهان در آغاز قرن بيستم نميتوانست همزمان شاهد كشوري باشد كه تقويم آن سال 1500 را نشان دهد و اگر چنين شرايطي هم پيش ميآمد لااقل كشورهاي مدرنتر از طريق تهاجمات نظامي و استفاده از اسلحه مدرن، كشور پايبند به سنت را از خواب سنت بيدار ميكردند. اينجاست كه ديگر راه فراري براي كشور درخواب مانده نيست. شرايط ايران و عثماني هم در قرون معاصر همين بود. سنت گرچه به عنوان ميراث فرهنگي يك كشور و يك ملت لازم به حفظ و نگهداري دارد اما اصرار به باقي ماندن عثماني در آن بود كه ارتجاع را با خود به همراه آورد. نخبگان عثماني كه روزهاي باشكوه تاريخ خود را مربوط به زمانهاي پيشين و همراه با سنتهاي پيشين به خاطر سپرده بودند، تفكرات مدرن را يك «تهاجم فرهنگي» ازسوي غربيان براي نابود كردن عثماني از درون پنداشتند و در مبارزه با آن و تغييرات جديد در دولت عثماني كم نگذاشتند اما نتيجه نهايي هرگز مطلوب آنها واقع نشد.